سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

دنیای سوفی

بدون عنوان

چقدر خسیسم من که دلم می خواهد آنچه بین من و توست در همان دفترچه کاهی مان بماند نازنینم. بعدا نوشت: اعتراف می کنم  هراس دارم که احساسات عریان من در مقابل دیدگان دیگرانی قرار بگیرد که نمی شناسمشان   کمی بعدا نوشت: اعتراف کنید حسی که قلم و کاغذ به نویسنده و خواننده اش می دهد چیز دیگریست دوست دارم دخترکم بعدترها دفتر کاهی جلد سرمه ای را ورق بزند که من شبها خسته و دلشاد برایش می نوشتم از خودمان از روزهامان گاهی که خسته بودم و بد خط نوشتم گاهی که برایش شعری نوشتم نقاشی کشیدم و با لبهای قرمزم برای بعدها که می خواندشان بوسه ای فرستادم ارزش اینها همه شاید بیشتر از محتوای نوشته ام باشه  ولی همچنان می نویسم ... ...
26 مرداد 1391

فلسفه وجود نی نی

در حالیکه کنارم روی زمین خوابیده ای برایت می نویسم ،نی نی کوچولوی 2 ماهه من به خاطر لحظه های نابی که به من دادی خدا رو شکر گزارم.   آنقدر شیفته ات شده ام که پیش از تو را به خاطر نمی آورم گویی من بدون تو نبوده ام تصور نمی کردم تا این حد عاشقت شوم راستش فلسفه احمقانه ای در مورد بچه داشتم وقتی خودم تکلیفم تو زندگی معلوم نیست و به قول حافظ معلوم نیست که: زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود و به کجا میروم و از این حرفها (تو ترجمه کن تنبلی که در اثر خوردن و خوابیدن به و جود اومده بود) قبول رحمت نمی کردم و نی نی دار نمیشدم ولی کتاب نامه به کودکی که هر گز متولد نشد (اوریانا فالاچی) به نحوی منو عوض کرد که ناگهان احساسات مادرانه ام ...
10 ارديبهشت 1391

اولین حس

مهر 89 بود که حس ات کردم مسافرت بودیم آستارا-کندوان-تبریز نمی گویم جایت خالی چون تو هم بودی اولین مسافرت سه نفره مان البته فقط من می دانستم حالا از من اصرار از بابا انکار. از مسافرت که برگشتم آزمایشم مثبت بود اونروز عصر قرار بود بریم دنبال خونه که پدرت با گل و شیرینی و جواب آزمابش اومد جفتمون تو بهت و خوشحالی بودیم (نه اینکه در عنفوان جوانی بچه دار شده بودیم) چند روز بعد رفتم مطب دکتر معینی درست سر کوچه مون بود دیدم بعله زنبیل گذاشتی و هنوز نیومدی(ساک حاملگی تشکیل شده بود)حس فوق العاده ای بود برای اولین بار تو مونیتور ساک خوشگلتو دیدم یه لحظه هم ترس برم داشت حس اینکه در وجود من زندگی شکل گرفته برایم عجیب بود دفع دوم توده وجود نازنینت را دی...
9 ارديبهشت 1391

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد...

هرگز تا نفس واپسین فراموش نمی کنم لحظه با شکوه دیدنت را  آن لحظه که در حالت مدهوشی و شیدایی ام پشت پرده ضخیم اشکهایم صورت نازنینت را دیدم من عاشقت شدم،من مادر شدم نفسک می نویسم در اینجا از لحظات با هم بودنمان
9 ارديبهشت 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سوفی می باشد