اولین حس
مهر 89 بود که حس ات کردم مسافرت بودیم آستارا-کندوان-تبریز نمی گویم جایت خالی چون تو هم بودی اولین مسافرت سه نفره مان البته فقط من می دانستم حالا از من اصرار از بابا انکار.
از مسافرت که برگشتم آزمایشم مثبت بود اونروز عصر قرار بود بریم دنبال خونه که پدرت با گل و شیرینی و جواب آزمابش اومد جفتمون تو بهت و خوشحالی بودیم (نه اینکه در عنفوان جوانی بچه دار شده بودیم) چند روز بعد رفتم مطب دکتر معینی درست سر کوچه مون بود دیدم بعله زنبیل گذاشتی و هنوز نیومدی(ساک حاملگی تشکیل شده بود)حس فوق العاده ای بود برای اولین بار تو مونیتور ساک خوشگلتو دیدم یه لحظه هم ترس برم داشت حس اینکه در وجود من زندگی شکل گرفته برایم عجیب بود دفع دوم توده وجود نازنینت را دیدم و دفعه سوم دیگه ستون فقراتت شکل گرفته بودو شبیه اسب آبی شده بودی ای جانمم
هر وقت واسه سونو دکتر میرفتیم من یه چشم به مونیتور و یه چشم به صورت بابا داشتم هیچوقت به این خوشحالی ندیده بودمش اصلا صورتش از شعف می درخشید
من زن احساساتی نیستم ولی حس لطیف مادر شدن به سواد و روحیه و فرهنگ ربط نداره همه مادر ها مثل هم اند همه عاشق بچه هاشونند امیدوارم روزی خودت این احساس قشنگ را تجربه کنی